درباره پدر مریض شده

ساخت وبلاگ

دو روز خبری ازشون نداشتم طبق معمول زنش با تمام عقده اش پدر بستری کرده به ما نگفته این روز ها سعی میکنم بی خیال باشم درد چشمم خوشه ای شده داره اذیتم می کنه

جالب دیروز روز حسابدار بود تنها کسی که فکر نمی‌کردم در این مشغله بچه داری بهم زنگ بزنه و تبریک بگه نجمه

این روزها هوا آلوده اونقدر که با هر نفسم واقعا مزه دود درون دهانم چشیدم.....دیروز رفتم بیمارستان چمران ....بعضی وقتها فکر میکنم خوبه رشته های بیمارستان نخوندم سکوتش و بیماری آدمها واقعا آدم افسره میشه ....

نمی‌دونم شاید از بس دیدن کادر بیمارستان بیخیال میشن

جالب اینکه سر کارم دو مدیران تبریک نگفته چقدر از این آدمها فکر میکنن کادر دفتری و اداری مهم نیست متنفرم..مطئنم که دوست ندارم سال بعد اینجا باشم

میانترم و پاینترم داره شروع میشه.....ای کاش تمام میشد دانشگاه بعدش کار خوب و آرایشگری برم و ورزش و موسیقی چقدر دلم برای خودم میسوزه ....هیچ موقع کاری دوست داشتم انجام ندادم در 40 سالگی هنوز میگم برنامه بریزم برم این کار ها انجام بدم خنده دار

16 آذر سال 1402 محل کارم

فریاد تنهایی در اوج بی کسی...
ما را در سایت فریاد تنهایی در اوج بی کسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6roiakhisb بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1402 ساعت: 15:21